چند روز صورتت را از نزدیکترین کسانت پوشاندی؟
تا نبینند چنگال آن وحشی را...
تا نگرید زینبت...
اما
نینوا نبودی مادر... ببینی... نیزه شکسته ها را... شمشیر شکسته ها را... و زینبت را...
و اما دعا: خدایا، درون سفره ی هفت سین نوشته ام «سین مثل، سیلی»... حالا تو اشکش را بده...
تا نبینند چنگال آن وحشی را...
تا نگرید زینبت...
اما
نینوا نبودی مادر... ببینی... نیزه شکسته ها را... شمشیر شکسته ها را... و زینبت را...
و اما دعا: خدایا، درون سفره ی هفت سین نوشته ام «سین مثل، سیلی»... حالا تو اشکش را بده...
مادر! وقتی تو را از پشت در بیرون کشیدند، من میخهای خونین را دیدم.
نگو گریه نکن مادر! باید مُرد در این مصیبت، باید هزار بار جان داد و خاکستر شد.
ما سخت جانی کرده ایم که تا کنون زنده مانده ایم.
نگو که روزی سخت تر از عاشورا نیست!
در عاشورا کودک شش ماهه به شهادت می رسد، اما تو کودک نیامده ات - محسن ات - به شهادت رسید.
من دیدم که خودت را در آغوش فضه انداختی و شنیدم که به او گفتی:
- مرا بگیر فضه که محسن ام را کشتند.
از کتاب کشتی پهلو گرفته / اثر مهدی شجاعی